یافتن پست: #بـا

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مـی گـویـنـد بـاران کـه بـبـارد
بـوی ِ خـاک بـلـنـد مـی شـود . .
پـس چـرا ایـنـجـا
بـاران کـه مـی بـارد
عـطـر خـاطـ ـره هـا مـی پـیـچـد ؟ . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 20:18
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عـاشقی ها از دلـم دیوانگی هـا از سرم

شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد
آتـشــی جــاویــــد باشـــد در دل خاکـستـــــرم

سـرکـشـــی آمــوخت بخت از یـار یـا آمــوخت یار
شـیـــــوه بــازیــگـــــــری از طــالـــــــع بــازیـگــــــرم

خــاطـــرم را الفتـــی بـا اهـل عالـــم نیســت نیســت
کــــز جهــــانی دیـگــــرنــد و از جهـــانــــی دیـگــــرم

رهی معیری


دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 18:57
korosh
korosh
خوابـگاه دخــتـران ( شب )


سكـانس اول: (دخــتر «شبنم» نامي با چـند كتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» مي شود و او را در حــال گريه مي بيــنـد.)

شبنم:ِ وا!... خاك بـرسرم! چــرا داري مثــل ابـر بهـار گريـه مي كـني؟!


لالـه: خـدا منـو مي كشـت اين روزو نـمي ديدم. (همچـنان به گريـه ي خود ادامــه مي دهـد.)


شبنم: بگـو ببـينم چي شـده؟


لالـه: چي مي خواســتي بشـه؟ امروز نـتيجه ي امتـحان <آناتومي!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــي كه از 6 مـاه قبـلش كتابامـو خورده بــودم، مـني كه بـه اميـد 20 سر جلـسه ي امتحــان نشـسته بودم، ديــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گريه افزوده مي شــود)
شبنم: (او را در آغــوش مي كشـد) عزيـزم... گـريه نـكن. مي فهـممت. درد بـزرگيــه! (بغـض شبنم نيز مي تركـد) بهتـره ديگـه غصه نخـوري و خودتـو براي امتحـان فـردا آمـاده كنـي. درس سخت و حجيــميـه. مي دوني كـه؟


لالـه: (اشك هايش را آرام آرام پـاك مي كنـــد) آره. مي دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـراي امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! مي فهـمي شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـداي گريـه اش بلـند مي شود) حالا چه جــوري سرمـو جلوي نـازي و دوستـاش بلـند كنـم؟!!


شبنم: عزيزم... ديگــه گريه نكن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتيم بخـونيم! ببـين! از بـس گريه كردي ريـمل چشمــاي قشـنگ پاك شـد! گريـه نكن ديـگه. فكـر كردن به ايـن مســائل كـه مي دونـم سخــته، فايده اي نـداره و مشــكلـي رو حـل نـمي كنـه.


لالـه: نـمي دونـم. چـرا چنـد روزيـه كه مثـل قديم دلـم به درس نـميره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بيـدار شـدم. باورت مـيشه؟!


(در هميــن حال، صـداي جيــغ و شيـون از واحـد مجـاور به گوش مي رسـد. اسـترس عظيـمي وجـودِ شبنم و لالـه را در بر مي گيــرد! دخـتري به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق مي شـود.)


شبنم: چي شـده فرشــتـه؟!


فرشــته: (با دلهــره) كمـك كنيـد... نـازي داشت واسـه بيــستمـين بـار كتــابشـو مي خـوند كه يـه دفعــه از حـال رفت!


شبنم: لابــد به خـودش خيلي سخــت گرفته.


فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. اين طـوري نـشدم! زود باشيــد، ببـريـمش دكتــر.


(و تمــام ساكنـين آن واحـد، سراسيـمه براي ياري «نــازي» از اتـاق خارج مي شـونـد. چـراغ ها خامـوش مي شود.)


خوابــگاه پســران (شـب)


سكــانـس دوم: (در اتـاقي دو پـسر به نـام هاي «مهـدي» و «آرمــان» دراز كشــيده انـد. مهـدي در حال نصـب برنـامه روي لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبي روي چـند برگـه است. در هـمين حـال، هم واحدي شـان، «ميـثــاق» در حـالي كه به موبايـلش ور مي رود وارد اتــاق مي شـود)


ميثـــاق: مهـدي... شايـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داريـم.


مهـدي: نـه! راســته. امتـحان پايــان تــرمه.


ميثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.


مهـدي: آره... منــم يه چنـد دقـيقه پيـش فهمـيدم. حالا چيــه مگـه؟! نگـراني؟


ميثــاق: مـن و نـگراني؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره مي كنـد) واي واي نيگــاش كـن! چه خرخـونيــه اين آقـا آرمـان! ببيــن از روي جـزوه هاي زيـر قابلمــه چه نـُـتي بـر مي داره!!


آرمـــان: تـو هم يه چيزي ميگــيا! ايـن برگـه هاي تقـلبه كـه 10 دقيـقــه ي پيـش شـروع به نـوشتـنــش كردم. بچه هاي  كلاس مـا كه مثـل بچه هاي  شما پايـه نيســتن. اگـه كسي بهت نـرسوند، بايــد يه قوت قلــب داشته باشي يا نـه؟ كار از محكـم كاري...


مـهدي: (همچــنان كه در لپ تاپــش سيــر مي كنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتي نيست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـويس. دستـت درست!


در هميـن حــال، صـداي فريـاد و هياهـويي از واحـد مجـاور بلـند مي شود. پسـري به نـام «رضـا» با خوشحـالي وسط اتـاق مي پـرد)


ميـثــاق: چـت شده؟ رو زمــين بنـد نيـستي!


رضــا: پرسپوليس همين الان دوميشم زد!!!


مهـدي:اصلا حواسم نبود.توپ تانك فشفشه..... .!!!


و تمــام ساكنيـن آن واحـد، براي ديـدن ادامـه ي مسـابقـه به اتاق مجـاور مي شتـابنـد. چراغ هـا روشــن مي مانند.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 11:50
+1
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
يـهــ وقـتـایـیــ هـسـتــ کـهــ

هـیــ بـیـدار مـیـمـونـیــ بـا خـودتــ مـیـگـیــ :

الـانـهــ کـهــ زنـگــ بـزنـهــ . . .

الـانـهــ کـهــ اســ بـدهــ . . .

الـانـهــ کـهــ  . . .  

هـمـیـنــ روالــ ادامـهــ پـیـدا مـیـکـنـهــ

تـا زمـانـیـکـهــ بـاورتــ مـیـشـهــ واقـعـا رفـتـهــ . . .
آخرین ویرایش توسط AsiyE در [1392/06/17 - 19:26]
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 19:26
+3
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
گـاهـیــ شـایـد لـازمــ بـاشـد از یـاد بـبـریـمــ

یـاد هـمـهــ یــ آنـهـایـیـــ را

کـهــ بـا نـبـودنـشـانــ بـودنـمـانــ را

بـهــ بـازیــ گـرفـتـنـد !


دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 19:18
+3
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO

بـعـضـیـهـا رو بـایـد از تـورؤیـات بـکـشـی بـیـرونو 
و 

مـحـکـم بـغـلـش کـنـی، 


بـعـد آروم در گـوشـش بـگـی : 


آخـه تــــــــــــــــــــــو چـرا واقـعـی نـیـسـتـی لـامـصـب...!

دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 19:17
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

به چـشـمـهـایـت بگــو نـگـاهـم نـکـنـنـد
بـگـو وقـتـی خـیـره ات مـی شـوم سرشـان بـه کـار خـودشـان بـاشـد … !!!
نـه کـه فـکـر کـنـی بـاز هــم خـجـالـت مـی کـشـم هـا نـه !
حـواسـم نـیـسـت عـاشـق تـر مـی شـوم ...!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 11:50
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



بـבرقــــــــــــــہ اش ڪטּ...!

شـایـב بـا בیگــرے خـوش تــر بـاشَـב... (!)

مگــر خـوشحـالیـش آرزویـَت نبــوב؟!؟




دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 22:08
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ایـن شـایـد آخـریـن پـسـت مـن تـو ایـران بـاشـه!!!
مـن دارم مـیـرم آلـمـان...
واقـعـاً دلـم خـیـلـی واسـه ایـران و بـچـه هـای سـایـت تـنـگ مـیـشـه ...
هـمـه چـی سـریـع اتـفـاق افتاد خیلی سـریـع...
بـرای خـودم هـم بـاورش سـخـتـه از هـمـه بـایـد دل بـکـنـم....
دیـگـه حـرفـی نـدارم جـز سـلامـتـی و مـوفـقـیـت شـمـا هـمـیـشـه خـنـده بـه لـبـاتـون بـاشـه, فـدای مـهـربـونـیـاتـون بـشـم...



































اگـه روزی بـخـوام بـرم خـارج ایـنـطـوری پـسـت بـذارم خـوبـه؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 20:58
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



دلـــم یکــ جــای دنــج میخــواهد

آرام و بــی تنش

جــایی بــاید بـاشد غیـر از ایـنــ کنــج تنهــایی!

تــا آدم گــاهی آنجــا آرام بگیـرد !...

مثـلا آغــوش تــو !





دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 17:25
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ