.:SaRa:.
مامانم توی حال خوابیده بود منم تلویزیونو خاموش کردم سعی کردم سر و صدا نکنم ، رفتم توی آشپزخونه نشستم مثل کوزت واسه دل خودم داشتم سبزی پاک می کردم که یهو زنگ آیفونو زدن !
دیدم مامانم به تاخت پرید گوشی آیفونو ورداشت گفت کیه ؟ یارو گفت : لباس کهنه کفش کهنه دارین ؟ مامانم هرچی از دهنش درومد به یارو گفت بعدم کلی فحش بار من کرد که چرا خونه اینقدر ساکته آدم از خواب می پره هول میکنه ؟
ینی خدا آمریکارو لعنت کنه با این تحریماش …
.:SaRa:.
یه بار بابام گفت برو چایی بریز ، منم گفتم تو نزدیکتری به آشپزخونه تو برو بریز بیار بخوریم !
پا شد رفت اون سر پذیرایی نشست گفت حالا تو نزدیک تری ، تو برو بریز بیار بخوریم …
♥ نگار ♥
مـטּ بـدم ..
تـو خـوب باش ..
دیگـر ، سراغـم را نگیـر
مـטּ خـودم را جایـے در ایـטּ زندگـے گم ڪرده ام
دنبالـم نگرد ..
پیدایـم نمے ڪـنی ...
نفـس بـڪش ..
بہ جای مـטּ هم اگر توانستـے مـہربانـے ڪטּ
و بعد از مـטּ ..
شب ها بہ ستاره ام لبخنـد بـزטּ
و ماه ڪـہ ڪامـل شد ،
از جانب مـטּ آرزویـے ڪטּ
خـودت هم منّت بر سرم بگـذار
و فرامـوش ڪטּ ڪـہ زمـانـے بـوده ام
خـودم نیـز ،
چـنیـטּ حل شده ام ،
مثل یڪـ معمّا ..
با ایـטּ همہ فـراموشم نڪטּ
وقتے در بـرِ معشوقہ ات نشستہ اے
و بہ ماه نگاه مـے ڪنـے ..
●•• بـــے فــَـرב ا .. ●••
♥ نگار ♥
وقتی که دیگر نبود ،
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت ،
من در انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ،
من او را دوست داشتم.
وقتی که او تمام کرد ،
من شروع کردم .
وقتی او تمام شد ،
من آغاز شدم .
و چه سخت است تنها متولد شدن ،
مثل تنها زندگی کردن
مثل تنها مردن …
♥ نگار ♥
ی بار با یه بنده خدایی دعوام شد در حد خون ریزی!!! بعد یهو دیدم وسط دعوا نشست شروع کرد خندیدن
گفتم واسه چی میخندی؟؟
گفت چرا وقتی مشت میزنی مثل این فیلم هندیا صداشم در میاری؟؟؟
منومیگی یکی خوابوندم توگوششو گفتم:تا تو باشی دیگه ب روم نیاری!
♥ نگار ♥
داستان واقعی:
زن و شوهره با هم قهرند و با کنایه با هم حرف میزنند ...
زنه ناهار نمیپزه، مرده میاد خونه میگه ناهار نپختی؟؟؟
زنه: بعله دیگه جدیدا اینطور شده
یه ساعت بعد:
زنه به مرده میگه: چرا قبض تلفن رو ندادی تلفن قطع شده؟
مرده: بعله دیگه جدیدا اینطور شده
عصر:
مرده: چرا شلوارمو نشستی؟ با دوستام قرار دارم
زنه: بعله دیگه جدیدا اینطور شده
شب زنه و مرده داشتند سریال میدیدند بچه 9 سالشون میاد سیم انتن تلوزیون رو قطع میکنه، هر دوشون سر بچه داد میزنند دیوونه شدی؟
بچهه: بعله دیگه جدیدا اینطور شده