به ثانیه ها گوش می کنم

و چشمهایم را می بندم و اشک میریزم

چقدر خسته ام

چقدر دلم می خواهد همینجا بین عبور و مرور مدام ماشین ها و مردم دراز بکشم و دنیا را به ایستادن وا دارم

چقدر دلم می خواهد بروم بالا ترین جای شهر بایستم و بلند بلند بخندم...

به خودم و به دردهایی که هیچ درمانی برایشان تجویز نمی کنی...
... آه خدایا بیا هر دو دست برداریم تو از ساختن انسان و من از سوختن به پایش
5 امتیاز + / 0 امتیاز - 1390/12/24 - 18:36 در تب عشق

(5 )