یک خاطره از دوران بچگیم براتون بگم.پدر من موقعه که من به دنیا آمدم توی کار صادرات و واردات بود.اون زمان یک دوست خارجی داشت که سکن سوئد بود بهش میگفتن اریک.این بنده خدا میدونست که من بچه هستم.برای من شکلات آورد.گفت این برای ساسان هست.من هم اون بسته گنده رو گرفتم رفتم برای خودم همشو خوردم .بعد از اینکه اریک رفت.بابام آمد گفت ساسان بیا ببینم شکلات چی کار کردی؟من هم کگفتم خوردمش.گفت اون همه رو تو خوردی.گفته آره برای من آورده بود من هم خوردمش.بیچاره خورد تو ذوقش.خدا رحمتش کنه.خیلی مرد زحمت کشی بود .
هر روز صبح هم موقعه مدرسه رفتن در میرفتم می رفتم زیر میز ناهار خوردی بیچاره مامانم و بابام می افتادن زیر میز من و ببرن مدرسه.
2 امتیاز + /
0 امتیاز - 1390/10/25 - 21:32