ليلي خودش را به آتش كشيد

خدا گفت : زمين سردش است. چه كسي مي تواند زمين را گرم كند؟
ليلي گفت : من.
خدا شعله اي به او داد. ليلي شعله را توي سينه اش گذاشت.
سينه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد . ليلي هم.
خدا گفت: شعله را خرج كن. زمينم را به آتش بكش.
ليلي خودش را به آتش كشيد. خدا سوختنش را تماشا مي كرد.
ليلي گر مي گرفت. خدا حظ مي كرد.
ليلي مي ترسيد. مي ترسيد آتش اش تمام شود.
ليلي چيزي از خدا خواست. خدا اجابت كرد.
مجنون سر رسيد. مجنون هيزم آتش ليلي شد.
آتش زبانه كشيد. آتش ماند. زمين خدا گرم شد.
خدا گفت: اگر ليلي نبود ، زمين من هميشه سردش بود.
3 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/01/02 - 18:19

(3 )