آمد اما بی صدا خندید و رفت.....
لحظه ای در کلبه ام تابید و رفت....
آمد از خاک زمین اما چه زود......
دامن از خاک زمین برچید و رفت....
دیده از چشمان من پنهان نمود....
از نگاهم راز ها فهمید و رفت......
گفتم اینجا روزنی از عشق نیست....
پیکرش از حرف من لرزید و رفت.....
گفتم از چشمت بیفشان قطره ای...
ناگهان چون چشمه ای جوشید و رفت....
گفتمش من را مبر از خاطرت....
خاطراتش را به من بخشید و رفت......
3 امتیاز + /
0 امتیاز - 1391/01/11 - 22:47