روبهی می دوید از غم جان
روبه دیگرش بدید چنان
گفت: خیر است، باز گوی خبر
گفت: خر گیری می کند سلطان
گفت: تو خر نه ای، چه می ترسی
گفت: دانم، و لیکن مدّعیان
می ندانند و فهم می نکنند
خر و روبهشان بُوَد یکسان
زان همی ترسم ای برادر من
که چو خر بر نهندمان پالان
2 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/04/05 - 15:15

(2 )