اون وقتـها که بــچـه بودیـم خــوب یـادتـه بـازیـهایی که با هم میکردیـم خوب یـادتـه
آن روزهامن بودم وتو،یه دوستی بچگونه شب و روز را به هم گذر کردیم خوب یادته
آره،عـزیزم روزهـام می گـذشت به یـادت تا که دوستیهامون رسید به عشق،یادتـه
ولی افسوس نبـود جـرات ابـراز عـشقـم نمی دونم شاید گریه و خنده هایم رایادته
کردم هـرآن کاری که برمـی آمد ز دستم به گمانم به نشانه ابرازعطش عشقم،یادته
گذشـت آن روزهـای خـوب یا بد شایـدم من که تابه ابد به یادمه،تو هم احتمالا یادته
نشـسته بـودم کـنـج خـانه،ویران وحیران مـادرم کـشیـد دسـتی برسـرم،گـفـت یادتـه
گفتمش مادرچه رابایدبه یادداشته باشم گـفـت:.............،دخـتـر هـمـسایه را یـادتـه
نبودی در آن لحظه، بنگری حال و روزم را ولـی احـتمالا قلـب و دل نـازکم را خوب یادته
آره، مادرم گـفت تـو رفـتی در پی زندگی من ماندم و یک عمر احساس مردگی،یادتـه
نمی دونم چگونه عمرم را بعدتو بسر کنم بگـو بـر من راه حـلی،ای بی وفـا،اگر دریـادته
نمیدونم شعرم منظورم را میرسونه یانه.ولی امیدوارم درکم کنید.شعر ساده و خودمونیه ولی از
ته قلبم دراومده.
آخرین ویرایش توسط
saman در [1392/04/11 - 12:20]
4 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/04/11 - 12:20 در
CARLO