بیا ساقی هزاران غصه دارم
هزاران صحبت دیرینه دانم
بده باده که خود را بی خیالم
شکستن هیبتم بی تکیه گاهم
گرفتار این جهان بی امانم
صدامو کشته ان ِ من بی زبانم
بهارمُِِِ کرده ان دی را به نامم
فراوان کرده ان سم را به کامم
بده ساقی نده یک دم امانم
نذار از قسمت و بختم بنالم
6 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/04/16 - 12:10 در
یکی بود ... یکی نبود