من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم.
نمی بینی که در بطن وجودش موجودی را
می پرورد؟
من آیات جمالم را در وجود او به نمایش
درآورده ام.
پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی
مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن،
گیسوانش را نظر میانداز و حرمت حریم
صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این
دیدار کنم."
من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم.
پرسیدم: "پس چرا مرا به آتش قهر و چاه
ویل تهدید کردی؟"
خدا گفت: "من؟!!!!"
فریاد زدم: "شیخ آن حرف ها را زد و تو
سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش
نبودی چرا حرفی نزدی؟"
خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی
گفت: "من سکوت نکردم، اما تو ترجیح
دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای
مرا."
و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان
حرفهای پیشینش را تکرار میکند
و خدا زن را آفرید و بهشت را
3 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/04/18 - 01:57 در
یکی بود ... یکی نبود