Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
A-Sh-F
پزشک معتمد بیاتویونی

در آغوشم بودی! قطره اشکی بر گونه ات لغزید خواستم با انگشتانم آن قطره اشک را پاک کنم اما...! اما، آن قطره اشک برای انگشتانم آشنا بود ... آشنا بود...؟ یادم آمد....! آن هنگام که خداوند تو را می آفرید خاک تو را با اشکهای من سرشت، راستی به گونه های خیس من نگاه کن، اشکهای من برای انگشتان تو آشنا نیست!

3 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/05/11 - 12:23 در یکی بود ... یکی نبود

(3 )