بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشوداین شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟!مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمدهگفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود !خر به افراط زدم * ، گیج شدم قاط زدمقلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود !استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جواندوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود !مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سهبه زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود !مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشستخواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود !هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای اوچونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشودرفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رواین شب امتحان من ،دست بسر نمیشودتوپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدمخنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود...!
3 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/05/12 - 17:11 در
CARLO