مي توانم ز آب ديده دشت را دريا كنم
يا ازين سيل دمادم كوه را صحرا كنم
مي توانم بر كنم از سينه آه آتشين
نه فلك را در نفس يك توده ي غبرا كنم
دست اگر از ديده بر گيرم را سر دهم
ز آب و آتش مي توانم عالمي را لا كنم
از محبت هست پنهان در دل من آتشي
هفت دوزخ سوزد ارزان ذره اي پيدا كنم
هست جانم قابل اسرار علم من لدن
مي توانم خويشتن را جنت الما وا كنم
مي توانم از زمين بر كام دل گامي نهم
گام ديگر بر فراز چرخ هفتم جا كنم
مي توانم عالمي آباد كردن از نفس
روي دل را گر به سوي خواجه بطحا كنم
تو به چشم كم مبين در من عصاي موسيم
خويش را چون افكنم بر خاك اژدها كنم
وقت آن شد "رضا" گيرم ز اهل دنيا عزلتي
لب ببندم چشم و گوش آخرت را وا كنم
4 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/05/14 - 09:05

(4 )