(خانه ی دوست کجاست؟)در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت،
کوچه باغیست که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است.
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ،سر بدر می آرد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و تورا ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست؟
6 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/05/14 - 11:16 در
یکی بود ... یکی نبود