سر بزار روی شونه هام ,
تا بگم آروم از غصه هام تا بگم چی امد به سرم ،
رفت چرا نازنین دلبرمعیش و شراب و مستی ،
کار ما بود عشق و خدا و هستی ، یار ما بود اما شد،
رنگ زمستون , نو بهار مابزم مهر و جنون در دل به پا بود سینه لبریزه از شور ،
از وفا بود اما غم ، آمد به قلبم ، ای خدا چرا؟
سوختم ، سوختم من از غم ، دل او پی یار دیگری بود که عمر رویای من به سر رسیدباختم ،
باختم من به او ، همه ی عمرٍ دلدادگی رو که غربت به خانه ام سرک کشید
(4 ) |