در ازل پـــرتـــو حــسنت زتجلـــــی دم زد
عشق پیــدا شدو آ تش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دیدملک عشق نداشت
عیــن آتش شــد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کزاین شعله چراغ افروزد
برق غیــرت بــدرخشید وجهــان بر هم زد
مــدعـی خواست که آید به تماشـاگه راز
دست غیب آمــد و بر سینه ی نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمـدیـده ی مــا بودکه هـم بر غـم زد
جـان علـوی هــوس چاه زنخدان توداشت
دست درحلقه ی آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آنروز طرب نامه ی عشق تونوشت
کــه قلــم بــر سـر اسبــاب دل خــرم زد
(2 ) |