گرم بازآمدی محبوب سيماندام سنگيندل
گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل
ايا باد سحرگاهی، گر اين شب، روز میخواهی
از آن خورشيد خرگاهی برافکن دامن محمل
گر او سرپنجه بگشايد که عاشق میکشم شايد
هزارش صيد پيش آيد، به خون خويش مستعجل **
گروهی همنشين من، خلاف عقل و دين من
بگيرند آستين من که دست از دامنش بگسل
ملامتگوی عاشق را چه گويد مردم دانا
که حال غرقه در دريا نداند خفته بر ساحل
به خونم گر بيالايد دو دست نازنين شايد
نه قتلم خوش همه آيد که دست و پنجه قاتل **
اگر عاقل بود، داند که مجنون صبر نتواند
شتر جايی بخواباند که ليلی را بود منزل **
ز عقل، انديشهها زايد که مردم را بفرسايد
گرت آسودگی بايد، برو عاشق شو ای عاقل
مرا تا پای میپويد، طريق وصل میجويد
بهل تا عقل میگويد، زهی سودای بیحاصل **
عجايب نقشها بينی، خلاف رومی و چينی
اگر با دوست بنشينی ز دنيا، آخرت غافل **
در اين معنی سخن بايد که جز سعدی نيارايد
که هرچ از جان برون آيد، نشيند لاجرم بر دل **
4 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/05/23 - 16:34 در
کافه تنهایی