نه طريق دوستان است و نه شرط مهرباني كه به دوستان يكدل سر دست برفشاني
دلم از تو چون برنجد كه به رحم در نگنجد كه جواب تلخ گويي تو بدين شكردهاني
نفسي بيا و بنشين سخني بگو و بشنو كه به تشنگي بمردم در آب زندگاني
غم دل به كس نگويم كه بگفت رنگ رويم تو به صورتم نگه كن كه سرايرم بداني
عجبت نيايد از من سخنان سوزناكم عجب است اگر نسوزم چو به آتشم نشاني
نه خلاف عهد كردم كه حديث جز تو گفتم همه بر سر زبانند و تو در ميان جاني
اگرت به هركه دنيا بدهند حيف باشد و گرت به هرچه عقبي بخرند رايگاني
تو نظير من ببيني و بديل من بگيري عوض تو من نيابم كه به هيچ كس نماني
نه عجب كمال حسنت كه به صد زبان بگويم كه هنوز پيش ذكرت خجلم ز بي زباني
دل عارفان ربودند و قرار پارسايان همه شاهدان بصورت، تو بصورت و معاني
مزن اي عدو به تيرم كه بدين قدر نميرم خبرش بگو كه جانم بدهم به مژدگاني
مده اي رفيق پندم كه به كار در نبندم تو ميان ما نداني كه چه ميرود نهاني
بت من چه جاي ليلي كه بريخت خون مجنون اگر اين قمر ببيني دگر آن سمر نخواني
دل دردمند سعدي ز محبت تو خون شد نه به وصل ميرساني نه به قتل ميرهاني
3 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/05/24 - 11:44 در
کافه تنهایی