بیا ساقی هزاران غصه دارمهزاران صحبت دیرینه دانمبده باده که خود را بی خیالمشکستن هیبتم بی تکیه گاهمگرفتار این جهان بی امانمصدامو کشته ان ِ من بی زبانمبهارمُِِِ کرده ان دی را به ناممفراوان کرده ان سم را به کاممبده ساقی نده یک دم امانمنذار از قسمت و بختم بنالم
(3 ) |