روزی مجنون از روی سجاده ی شخصی عبور کرد.مرد نماز را شکست و

گفت:مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم برای چه این رشت را

ب[!]؟ مجنون لبخندی زد و گفت عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم تو که

عاشق خدا بودی چطور مرا دیدی
2 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/05/24 - 22:42

(2 )