با همه ی بی سر و سامانیم
باز به دنبال پریشانیم

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام


آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی توفانی ام



دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام



آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام



ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام



خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام



حرف بزن ابر مرا باز کن
دیرزمانی است که بارانی ام



حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام


ها...به کجا می کشی ام خوب من؟
ها...نکشانی به پشیمانی ام؟


2 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/05/28 - 15:22 در کافه تنهایی

(2 )