در تنگ نظر سعه ی صاحبنظری نیست
با شب پرگان ، جوهر خورشیدوری نیست
آن را که تجلی است در ایینه ی تاریخ
در شیشیه ی ساعت چه غم ار جلوه گری نیست ؟
رهتوشیه ی زهر سو نستانیم که ما را
با هر که در این راه سر همسفری نیست
در ما عجبی نیست که جز عیب نبیند
آن را که هنر هیچ به جز بی هنری نیست
اینان همه نو دولت عیش گذرانند
ما دولت عشقیم که دورش سپری نیست
سوزی که درون دل ما می وزد این بار
کولک شبانه است نسیم سحری نیست
4 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/05/29 - 19:22 در
یکی بود ... یکی نبود