گه گاهی لا به لای این سرما و تاریکی
رنگی قرمز می‌بینم ...
پنجره را باز می‌کنم ...
دود گرفته هـــوایم را ٬
دیشب را فراموش کن
دیشببم آنقدر بی ستاره بود
که حتی سفیدی و روشنی تو هم کاری نمی‌توانست انجام دهد ...

آرزوهایم را به آتش می‌کشم
برای گرم کردن خویشتن ...
در سرمایی که تمام روحم را اسیر کرده است
جسمم برای تو ..
روحم را چه کنم که در گرو احساسی پوچ
در اعماق ِ توهم و هذیان
به بند کشیده شده است ؟

تو بمان ..
حتی اگر من رفتنی بودم
8 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/06/05 - 01:52 در بهانه هاي دلتنگي

(8 )