گفتمش:
” شیرین ترین آواز چیست؟ ”
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره قطره اشکش از مژگان چکید لرزه افتادش به گیسوی بلند زیر لب غمناک خواند: ” ناله زنجیرها بر دست من! ”
گفتمش:
” آنگه که از هم بگسلند … ”
خنده تلخی به لب آورد و گفت:
” آرزوئی دلکش است اما دریغ!
بخت شورم ره بر این امید بست.
و آن طلائی زورق خورشید را صخره های ساحل مغرب شکست!…
3 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/06/07 - 01:29 در
یکی بود ... یکی نبود