من در رویای خود دنیایی را می بینم که در آن هیچ انسانی انسانی دیگر را خوار نمی شمارد زمین از عشق و دوستی سرشار است و صلح و آرامش ، گذرگاهایش را می آراید من در رؤیای خود دنیایی را می بینم که در آن همگان راه گرامی آزادی را می شناسند حسد جان را نمی گزد و طمع روزگار را بر ما سیاه نمی کند سیاه یا سفید از هر نژادی که هستی از نعمت گسترده زمین سهم می برد هر انسانی آزاد است شور بختی ، از شرم سر به زیر می افکند و شادی ، همچون مروا[!] گران قیمت نیازهای تمامی بشریت را بر می آورد چنین است دنیای رؤیای من . شعر از : "لنگستن هیوز" (ترجمه: احمد شاملو
(3 ) |