لحظه ی آبی عشق هنوز گوشم از گفتگوی بی گریه مان گرم بود !
از جایم بلند شدم ، پنجره را باز کردم و دیدم زندگی هم هراز گاهی زیباست !
شنیدم که کلاغ دیوار نشین حیاط چه صدای قشنگی دارد ! فهمیدم که بیهوده به جنون مجنون می خندیدم !
فهمیدم که عشق ، آسمان روشنی دارد ! روبه روی عکس سیاه و سفید تو ایستادم ،
دستهایم را به وسعت « دوستت می دارم !» باز کردم ، و جهان را در آغوش گرفتم !
(3 ) |