یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست...
عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود...
گفت : یا رب از چه خارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای...
خسته ام زین عشق دلخونم مکن من که مجنونم مجنونم مکن...
مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو این لیلای تو من نیستم...
گفت: ای دیوانه لیلایت منم در رگ پنهون و پیدایت منم...
سالها با جوره لیلا ساختی من کنارت بودمو نشناختی....
1 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/06/09 - 15:46 در کافه تنهایی

(1 )