هجوم وحشی و درنده خوی باد پائیزی
كه بر گوش زمین سیلی زد و
اشك را به چشم آسمان آورد
مرا تا اوج غمها برد
وجود سرد و بی احساس برگهای خزان بسته
تمام سبزی دل را به یغما برد
تمام خاطرات سبز خشكیدند
تمام آرزوهایم
تمام من بزیر گامهای عابران گم شد
ونقشی شد بر آب
آن آرزوهای محال من
تمام نا تمام من ...
در این پائیز،
به پایان می رسد آیا؟
خدایا آرزوهایم ...
صدایم كن كه برخیزم
من از پائیز بیزارم
فقط یك فرصت دیگر برای زندگی كافیست
مرا تا فصل سرما فرصتی باید
خدایا آرزوهایم ...
4 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/06/09 - 21:48 در
کافه تنهایی