دیوارهای دنیا بلند است ، و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد.
به امید آن که شاید در آن خانه باز شود، گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
آن طرف حیاط خانه خداست.
و آن وقت هی در می زنم،
... در می زنم،
در می زنم،
و می گویم:
“دلم افتاده توی حیاط شما ،می شود دلم را پس بدهید؟”