نیستگویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیستآزادی و پرواز از آن خاک به این خاکجز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیستاین قافله از قافله سالار خراب استاینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیستتا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویشدیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیستمن در پی خویشم ، به تو بر می خورم اماآن سان شده ام گم که به من دسترسی نیستآن کهنه درختم که تنم زخمی برف استحیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیستامروز که محتاج توام ، جای تو خالیستفردا که می آیی به سراغم نفسی نیستدر عشق خوشا مرگ که این بودن ناب استوقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست
(4 ) |