ای عزیزی که بِکس جُز تو نَظر نیست مَرا
مدّتی میگذرد کز تو خبر نیست مَرا
در غیابم بحضور تو چه گفته است رَقیب؟
کآبروئی بحضور تو دگرنیست مَرا
به وَفا کوش که مَن عاشِق این خوی توام
ورنه برخال و خَطَت هیچ نظر نیست مَرا
ایکه با تیر نظر قصد هلاکم داری
بانشان باش که جز سینه سِپَر نیست مَرا
سوخت زِ آهم دِلِ صیّـاد ولیکن چه ثَمَر
وقتی از دام رَها کرد که پـَر نیست مَرا
اندر آن بزم که منظور نباشد ساقی
بادِه در جام کم ازخونِ جِگر نیست مَرا
2 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/06/26 - 17:47 در
کافه تنهایی