من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان آتش زدم،
کشتم . . .
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من زمقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم
تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت
عشقم مرد
یارم رفت …
1392/06/27 - 17:36 در کافه تنهایی