با من بهار جز به بدی تا نمی کند
دست نسیم پنجره را وا نمی کند
در ذهن کوچه شعر دل انگیز عشق را
دیگر صدای پای تو نجوا نمی کند
آواز گام های تو درهای بسته را
دعوت به روشنایی فردا نمی کند
چندی است چشم ناز و نوازشگرت مرا
از لابلای پرده تماشا نمی کند
دستت مرا به گردش صحرا نمی برد
چشمت مرا مسافر دریا نمی کند
در کوچه های گمشده یعقوب چشم من
آثاری از حضور تو پیدا نمی کند
در غربتی که از تو بجا مانده این دلم
جز تو هوای هیچ کسی را نمی کند
بازآ دوباره پنجره ها را مرور کن
بی تو کسی در آینه ام ها نمی کند
2 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/06/29 - 23:39 در
کافه تنهایی