ببین در سطر سطر صفحۀ فالی که می بینم
تو هم پایان تلخی داری ای آغاز شیرینم
ببین در فال «حافظ» خواجه با اندوه می گوید:
که من هم انتهای راه را تاریک می بینم
تو حالا هرچه می خواهی بگو حتی خرافاتی
برای من که تآثیری ندارد ، هر چه ام اینم
چنان دشوار می دانم شب کوچ نگاهت را
که از آغاز، پایان ترا در حال تمرینم
نه! تو آئینه ای در دست مردان توانگر باش
که من درویشی از دنیای کشکول و تبرزینم
در آن سو سود سرشار و در این سو حافظ و سعدی
تو و سودای شیرینت ، من و یاران دیرینم
برو بگذار شاعر را به حال خویشتن ماند
چه فرقی می کند بعد از تو شادم یا که غمگینم
پس از تو حرفهایت را بگوش سنگ خواهم گفت
تو خواهی بعد از این دیوانه خوانی یا خبر چینم
2 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/06/29 - 23:41 در
کافه تنهایی