روی بخار شیشه می نویسی "دوستت دارم" و بعد
پرده را می کشی
می روی سراغ درس و کتاب و
این سوی پنجره می مانم من
که تنهائی ام را تا تولد شعری تازه قدم بزنم
باران می آید
می دانم
تو خواهی خوابید و
شیشه را بخار خواهد گرفت و
"دوستت دارم" را هم!
و صبح که بیدار می شوی
از هول مشقهای نانوشته فراموشم خواهی کرد...!
2 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/07/01 - 20:19 در
کافه تنهایی