حافظم گفت برو با دل خود خلوت کن

گفت می نوش و غم عالمی از سر رد کن



گفت آتش بزن و کام دل از دنیا گیر

آتش عشق بسوزان و دمی را سر کن



راهی قصر امل شو برهان مرغک دل

لحظه ای با می ناب قدح حق سر کن



چشم بر بند بر این عالم فانی و دروغ

پیشکش درّ یمانی به درمیکده کن



جامه خلق ز تن بر کش و از بهر طلب

بر تن ساقی شب های پر از وحشت کن



عشق حق چون بزد اتش به وجودت هستی

گنه از خرقه بشوی و گذر از دنیی کن
3 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/07/06 - 21:06 در کافه تنهایی

(3 )