من سرم تو کار خودم بود داشتم خوندن نوشتن یاد می گرفنم[تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini1.jpg]


که یه روزی یه دختری رو دیدم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini2.jpg]


اون این شکلی بود [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini3.jpg]


ما با هم دوست شدیم و اوقات خیلی خوبی باهم داشتیم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini4.jpg]


من اونقدر دوسش داشتم که بهش هر چند وقت کادو میدادم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini5.jpg]


وقتی اون هدیه رو باز میکرد و از کادوم خوشش میومد اینجوری ذوق میکردم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  00%20%282%29.jpg]


در کنارش احساس خوشبختی و غرور میکردم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini7.jpg]


ما تقریبا همه شب ها با هم در حال گفتگو بودیم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini8.jpg]


همه اطرافیان بهمون حسودیشون میشد و اینجوری نگامون میکردن![تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini9.jpg]


همه چی خوب و عالی بود حتی فکر میکردم خوشبخت ترین آدم رو زمین هستم[تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini10.jpg]


 


اما وقتی روز عشق (ولنتاین) شد یواشکی تعقیبش کردم

و دیدم که اون گلی رو که من بهش دادم رو به یه پسره دیگه داد[تصویر:  03.gif]

[تصویر:  nini11.jpg]

[b]نمی خواستم باور کنم [تصویر:  03.gif]
[b][تصویر:  nini12.jpg]


من اینجوری شدم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini13.jpg]


و همچنان اینجوری بودم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini14.jpg]


سعی میکردم خودمو به بیخیالی بزنم و بهش فکر نکنم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  00.jpg]


 


کم کم داشتم فراموشش می کردم [تصویر:  03.gif]

سخت بود ولی تلاشمو میکردم [تصویر:  03.gif][تصویر:  nini15.gif]

بله … من موفق شدم! [تصویر:  03.gif]
آخرش تونستم اون دختر رو فراموش کنم [تصویر:  03.gif]
[تصویر:  nini16.jpg]


و در آخر …[تصویر:  03.gif]

نتیجه اخلاقی : هیچوقت خودتون رو اسیر و گرفتار این مسایل نکنید و بزارید تقدیر بهتری براتون رقم بزنه خود خدا

راستی اسم این چیزا عشق و عاشقی نیست…


Related posts:

8 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/07/08 - 13:37 در بهانه هاي دلتنگي

(8 )