امشب که برق خانه قطع شده بود !
چشم هام جز تاریکی وسیاهی مهمانی نداشت !
برای لحظه یی خود را نابینایی فرض کردم در این دنیای پر هیاهو
تازه فهميدم چشم های من چه نعمتی بود
تازه فهمیدم یک نابينا نه می تواند گل آفتاب گردان را ببیند و نه سیاهی پر کلاغ را
و نه غذايى كه ميخورد
و نه حتى صورت كسانى را كه دوستشان دارد
بگذار يكبار هم که شده شكر گویم !
شکر بابت داشته هایی که آنقدر برایم عادی شده اند که بودنشان به چشم نمی آید !
خدایا شکرت
7 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/07/08 - 23:16 در
بهانه هاي دلتنگي