بابام داشت با پسر عموم که تازه رفته بود ترکیه تلفنی صحبت میکرد،
حرفاش که تموم شد گوشیش رو گذاشت رو میز و گفت:
این پسره احمق کودن هم هر بار میره خارج یاد ما میوفته با اون زن نکبتـــش !!!
من گوشیش رو از رو میز برداشتم گفتم : ااااا محسن سلام قطع نکرده بودی ...
آها باشه خوش بگذره بهتون ٬ خدافظ ...
بابام یهو دستش رو گذاشت رو سرش گفت: بیچـــاره شدم ...!
بعد رفت تو اتاقش !
اصن نذاشت بگم که شوخی کردم !!!
حالا چجوری بهش بگم !!!