همین روزها می آئی...
میدانم بالاخره یک روزی از این روزها پیدایت می شود...
تمام رویاهایم را به تصویر می کشی...
تازه می شوم...
دوباره و دوباره...
هر بار که شعری را در گوشم زمزمه میکنی...
تو تمامت شعر است!
می دانم...
همین روزها می آئی...
یکی از همین عصرهای خسته کننده ی دلگیر...
یکی از همین وقت های دلتنگی...
همین روزهای ملال آور...
فنجان قهوه را روی میز میگذارم،
روی عاشقانه های روزهای نبودنت...
دیگر به کافئین نیاز ندارم!
نمیخواهم بی تو بودن را بیدار باشم...
میخواهم در آغوشت خواب ببینم...