شبی كه یارم آمد دلم به آسمان پرواز كرد
راز این شب ها را مهتاب برایم روشن كرد
قلب عاشقش سفره ای از نور بود
سوار بر نگاه دور یك دوست بود
هر لحظه در نگاه او آهی تازه می كشید
هر لحظه در دوری او قلبش دوچندان می تپید
تا به حالا خود را اسیر عشق ندیده بود
گویی كه شیرین او در نگاهش یك پدیده بود
اینجا در دنیایی دیگر مرام نامه ای در دل داشت!
حكایت از دردی كه همیشه بر سرش می پنداشت
دلش آرام می گرفت وقتی در خانه اش قدم می زد
در هر گزاره شاد می شد وقتی در كویش پرسه می زد
(8 ) |