دختري از كوچه باغي ميگذشت
يك پسر در راه ناگه سبز گشت
در پي اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان ديگر نگفت او يك كلام
دختر اما ناگهان و بي درنگ
سوي او برگشت مانند پلنگ
گفت با او بچه پروي خفن
مي دهي زحمت به بانويي چو من؟
من كه نامم هست آزيتاي صدر
من كه زيبايم مثال ماه بدر
من كه در نبش خيابان بهار
ميكنم در شركت رايانه كار
دختري چون من كه خيلي خانمه
بيشت و شش ساله _مجرد_ديپلمه
دختري كه خانه اش در شهرك است
كوي پنجم_نبش كوچه_نمره شصت
در چه مورد با تو گردد هم كلام
با تو من حرفي ندارم والسلام!!!
1390/11/11 - 15:48