یکی از فانتزیام اینه که :

توی بیمارستان،یه پرستار فوق العاده زیبا وجذاب

از اتاق عمل سریع میاد بیرون و داد میزنه:آقای دکتر؟آقای دکتر؟بیمار داره از دست میره

من درحالی که لبخندی پرمعنا برلب دارم سرمو میندازم پایین و از توی کشو دستکشمو در میارم ...

پرستار بلندتر و با التماس میگه:

آقای دکتر عجله کنید ،قلبش از حرکت ایستاده

من بازهم با لبخندی معنا دار دستکشارو دستم میکنم

ایندفعه همهءپرستارا ودکترا از اتاق میریزن بیرون و فریاد میزنن آقای دکتر آقای دکتر بیمار داره میمیره

من که دسکشامو دستم کردم با خونسردی به چهرهءتک

تکشون نگاه میکنم و میگم:

آقای دکتر طبقه بالا تشریف دارن

بعد سطل آبو با پام هول میدم جلو و همینجور که دارم زمینو تی میکشم

توی مه و غبار ناپدیدشم.

روانی هم خودتی

2 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/08/18 - 13:05

(2 )