عمری خطاب کردند ناخورده مســت ما را
آویـختـند چـــون تـــاک از داربــســـت ما را
آیـیـنـه وار بـودیـم هـمراز سینه صــافـــــان
آن آهنین دل آمد در هــم شـکسـت مـا را
دلــبسـتـه ی شـرار آن آتـشـیـن نـگاهیــم
بـگـذار تا بــنــامـنـد آتــش پـرســــت مـا را
دزدانـه تا کی و چـنـد، ایـن پـرده را بـرانداز
بگذار تـا بـبـیـنـنـد ،سـاغـــر بدسـت مـا را
بـی حـد زدنـد ما را، از حـد گـذشته بودیم
شادیم از آنـکه دیدند سـاغر بدسـت ما را