lن دراين اوج تنهايي"خواستم بوزم تا شايد در وزش بادها"ديگران را شاد كنم."اما نتوانستم.خواستم بوزوم"بدوم"شاد باشم"اما نتوانستم.گم راه بي راه در وسط جاده تنهايي مانده ام و كسي نيست كه مرا دريابد.فرصت من به آخر رسيده است"چشمانم ديگر سو ندارد"همه از من دورند."دور دور.هيجكس مرا نميبيند و اوج مرا درك نميكند.
3 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/08/30 - 12:57 در
حــرفـــهــای دلــتــنگــی