دختری از کوچه باغی میگذشت


یک پسر در راه ناگه سبز گشت


در پی اش افتاد و گفتا او سلام


بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام


دختر اما ناگهان و بی درنگ


... سوی او برگشت مانند پلنگ


گفت با او،بچه پروی خفن


می دهی زحمت به بانوی چو من؟


من که نامم هست آزیتای صدر


من که زیبایم مثال ماه بدر


من که در نبش خیابان بهار


میکنم در شرکت رایانه کار


دحتری چون من که خیلی خانمه


بیست و شش ساله ،مجرد،دیپلمه


دختری که خانه اش در شهرک است


کوی پنجم،نبش کوچه،نمره شصت


در چه مورد با تو گردد هم کلام


با تو من حرفی ندارم والسلام


5 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/09/07 - 21:39

(5 )