جای من خالیست
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را؟...
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟....
می شود برگشت...
می شود برگشت و د ر خود جست وجویی داشت
در کجای کودک ده ساله در دلواپسی گم شد
در کجا دست من و سیمان گره خورده اند
می شود برگشت...
تا دبستان راه کوتاهیست
می شود از رد باران رفت
می شود با سادگی آمیخت
می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد
می شود کیفی فراهم کرد
دفتری را می شود پر کرد از آئینه و خورشید
در کتابی می شود روئیدن را تماشا کرد
من بهار دیگری را دوست می دارم
جای من خالیست
جای من در میز سوم در کنار پنجره خالیست
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع کوکب ها
جای من در چشم های دفتر خورشید
جای من در لحظه های ناب
جای من در نمره های بیست
جای من در زندگی خالیست
می شود برگشت...
اشتیاق چشم هایم را تماشا کن
می شود در سردی سر شاخه های باغ جشن رویش بیافروزیم
دوستی را می شود پرسید
چشم ها را می شود آموخت
مهربانی کودکی تنهاست
مهربانی را بیاموزیم...