دیروز مامانم برای نهار یه مرغ درسته ی بزرگ رو گذاشته بود تو فر بعد برای اینکه خلاقیتش رو به رخ بکشه یه چندتایی بلدرچین کوچولو هم گذاشته بود کنارش و یه بلدرچین هم تو شیکمش ؛ خلاصه نشستیم سر سفره خواهرم قاشق رو زد تو سینه مرغه یوهویی بلدرچینه از توی شیکم مرغه پرید بیرون و چنان جیغ ۲۴رنگی زد که همسایه بغلی زنگ زد به آتشنشانی و ۱۱۰ !
بهش میگم چته ؟ میگه نیگا کن این مرغ بدبخت جوجه داشته تو شیکمش …
هیچی دیگه از ظهر دارم تیکه های سفره رو که گاز زده بودم از لای دندونام در میارم !
4 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/09/21 - 17:23 در
اعترافای باحال