قرارمان روزهای بارانی بود...




دقیقه ای به یاد هم زیستن...




باران بارید و او حتی ثانیه ای...




مرا در خیال خود نیافت...




ببار باران...




ببار نمیخواهم اشک هایم را ببیند..




ببار باران میخواهم مرا به یاد اورد...


 
مرا که در تمام لحظاتم حضورش را جستجو کردم...




حضور هیچگاه نبوده اش را ...




ببار باران...بگذار بفهمد ابرها هم به حالم میگریند...




بگذار بفهمد دلتنگ حضورش هستم...




دلتنگ نگاهش...کلامش..دلتنگ عطر تنش...




ببار باران.. .

2 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/10/07 - 17:15 در حــرفـــهــای دلــتــنگــی

(2 )