پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام , دستی
دانه ی اندوه می کارد

مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی
در دلم با[!] ... ای افسوس
بر سر گورم نبا[!]
چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهایی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی

دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق , ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام , از عشق هم خسته
1 امتیاز + / 0 امتیاز - 1390/11/21 - 15:20

(1 )